کد مطلب:164551 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

در سخاوت و کرم وجود حضرت سیدالشهداء است
بدانكه صدقه رافع بلیات است و موجب زیادتی عمر است. و از صادق آل محمد در كتاب مصباح الشریعه مروی است كه:


صدقه چهار حرف است. هر یك اشارت است به بشارتی كه مر متصدق را واقع است. اول؛ صاد، كه صد كند، یعنی باز دارد از صاحب صدقه مكروه دنیا و آخرت را. دوم؛ دال، كه دلیل او باشد به بهشت. سوم؛ قاف، كه نشانه ی قرب او بود به خدای تعالی. چهارم؛ هآء، كه هدایت كند وی را به اعمال صالحه كه بدان مستوجب رضای خدا شود.

و احادیث «مصباح الشریعه» در سند آن كلام، و اینكه از حضرت صادق [علیه السلام] است، محل نزاع است. و بعضی از مهره ی حذقه ی ارباب حدیث گفته اند كه كلمات احادیث آن،از سبك كلام امام خارج است و بد نگفته است. لیكن در مقام مندوبات [1] و مواعظ عیبی ندارد. غایت امر اینكه از مراسیل باشد و ملا محسن فیض و جمعی دیگر بدو اعتماد نموده اند. مجملا، از یك فقره ی این حدیث كه، هاء؛ اشاره است به هدایت بر اعمال صالحه، بابی عظیم و تأویلی عجیب به ذهن قاصر و فكر فاتر می رسد. و آن این است كه:

سخا ام المكارم و ام الفضایل است و موجب تكمیل جنود عقل. و اذلال عساكر جهل است، و موجب اتصاف [2] به صفات حسنه و اخلاق پسندیده است. از آن جمله سخا موجب خیر است. و خیر وزیر عقل است و ضد آن شر است و او وزیر جهل است و هم چنین سخا موجب ایمان است، چنانچه از همین خبر سابق مفهوم شده است؛ و موجب رجا است زیرا كه انفاق كننده امید آن دارد كه عوض مبذول را حضرت باری تعالی در دنیا به او باز دهد و در آخرت او را از عذاب برهاند. و ضد رجا قنوط [3] و یأس و ناامیدی است كه از صفات جهل است و موجب عدل است زیرا


كه با فقرا مواسات می نماید در اعطآء به فقراء. و ضد آن كفران است كه از صفات جهل است. و موجب توكل است، زیرا كه تا سخی توكل به خدا نكند مال را از دست خود بیرون نكند. و ضد آن حرص است. پس از این امتثال به قول خدای تعالی: (و علی الله فلیتوكل المتوكلون) [4] به عمل می آید و موجب رأفت و مهربانی با بندگان خدا است. و ضد آن غضب و قسوت است. پس می كند امر رسول خدای را كه فرمود: «ارحم ترحم». و موجب عفت است كه اعتدال در شهوت است. زیرا كه اگر شهوت او طغیان داشته باشد نخواهد به جهت حب مال كه مورث شهوت است؛ سخی بود و موجب زهد است كه محبت دنیا ندارد. و ضد آن رغبت است و موجب تواضع است؛ زیرا كه فقرا را بر خود مزیت و ترجیح می دهد و ضد آن كبر است و موجب حلم است. و آن شعبه [ای] از شعاب اعتدال قوه ی شهویه است؛ زیرا كه از كثرت سؤال سائلین حلم می ورزد. و موجب صبر است كه در فناء شدن مال صابر است. پس محبوب خدا است به مصدوقه ی: (و الله یحب الصابرین) [5] ، و ضد آن جزع است. و موجب تسلیم است. یعنی انقیاد خدا و اطاعت او در مال دادن. و موجب عفو و تجاوز است كه از صفات كرام می باشد. و ضد آن انتقام است، و موجب قناعت است، در امر خود كه زیاد به صرف خود نمی نماید. و موجب مواسات است. و موجب حب خدا است، در امتثال امرش و باعث حب مؤمنان است. و موجب وفاء به وعده و صدق است. و باعث امانت است. زیرا كه معتدل الشهوه است، و محبت مال ندارد پس معدوم الخیانة است. و موجب حج گذاردن است كه اعطاء مال است. و موجب جهاد است. زیرا كه انفاق نفس می كند. و موجب شجاعت است كه فی الحقیقة انفاق نفس است. و موجب امر به معروف است زیرا كه بسا باشد كه فقیر از احوال و اخلاق معطی به


هدایت می آید، و متدین به دین او می گردد. و موجب انصاف است. و موجب حیاء است كه سائل را رد نمی كند. و موجب بر والدین است. چه در دنیا سخی بذل اموال در نفقات ایشان می نماید و بعد از وفات برای ایشان خیرات می كند. پس دافع عقوق والدین است. و موجب صله ی رحم است. و باعث دادن زكوة است. و دافع بخل و حسد است. كه این دو صفت غالبا منبعث می شوند از محبت مال دنیا. و موجب ترك ربا و ریا است. زیرا كه سخی عالی همت است، بلكه سخا دافع جمیع معاصی است، زیرا كه سخی را محبت دنیا نیست و محبت دنیا رأس هر خطا است.

چون این مراحل بر صفحه ی صحیفه ی اخله ی اجله، مرتسم گشت پس بدان كه: سخاوت در حضرت مركز كره ی شهادت، بی غایب و بی نهایت بوده. اگر چه ائمه ی ارباب عصمت، همه در این صفت چون سایر صفات كمالیه با یكدیگر شریك و حكم بر مزیت بعضی دون بعضی، ناشی از غباوت [6] است. لیكن ظهور بعضی از این صفات در بعضی دون بعضی واضح است. مثلا شجاعت حضرت عسكری و حضرت سیدالشهداء یكی بوده، لیكن در ضرت سیدالشهداء شجاعت به ظهور رسید لیكن در حضرت عسكری جنگی اتفاق نیفتاد تا اینكه شجاعت آن جناب بروز و ظهور كند. فلذا می گوئیم كه سخاوت امام حسین در نهایت بروز و ظهور گردیده زیرا كه آن جناب از مال و عیال و سر و پیكر و زن و فرزند دریغ ننموده همه را در روز عاشورا در راه خدا انفاق نمود. و این مرحله در امامان دیگر بروز نیافت. الحال برخی از سخاوت مال كه در طبع آن محو دائره ی كمال استقرار داشت مذكور می گردد و این در ضمن چند امر انجام می پذیرد. و این مذكور عشری از معشار یك از صد هزار سخاوت اونی.

امر اول: عیاشی از مسعده روایت كرده كه:


حسین بن علی می گذشت بر قومی از گدایان كه كساء خود را پهن كرده بودند، و بر آن چند پاره نان گذاشته بودند و می خوردند. پس به آن حضرت عرض كردند كه ای پسر پیغمبر! بیا و با ما غذا بخور. آن جناب ورك [7] خود را ته كرد یعنی نشست و با ایشان غذا خورد. و این آیه را تلاوت كرد: (انه لا یحب المستكبرین) [8] پس از آن فرمود كه من دعوت شما را اجابت كردم، شما نیز دعوت مرا اجابت كنید. عرض كردند: بلی، ای پسر پیغمبر. پس به همراه آن جناب به منزل او رفتند. آن جناب به كنیز خود فرمود: بیاور آنچه را كه ذخیره داری [9] .

امر دوم: صاحب مناقب از عمرو بن دینار روایت داشته كه:

حسین بن علی بر اسامة بن زید داخل شد در حالتی كه اسامه مریض بود، و می گفت: وا غماه! پس حسین به او گفت كه غم تو چیست ای برادر من؟ اساه عرض كرد كه غم من دین من است و آن شصت هزار درهم است. پس حسین فرمود كه آن بر ذمه ی من است. اسامه عرض كرد كه می ترسم اینكه بمیرم. حسین فرمود كه نخواهی مرد تا اینكه من آن را به عوض تو اداء كنم. پس قبل از موت اسامه، آن را اداء فرمود. و همیشه می فرمود كه بدترین خصال پادشاهان ترسیدن از دشمنان و قساوت داشتن بر ضعیفان و بخل در نزد اعطاء است. [10] .

امر سوم: علامه ی مجلسی از كتاب انس المجالس روایت داشته كه:

حسین از مدینه بیرون رفت فرزدق شاعر به نزد آن حضرت رفت پس آن جناب چهارصد دینار به او عطا فرمود. پس به آن جناب گفته شد كه او شاعر فاسق


موذی است. پس آن جناب فرمود كه بهترین مال تو آن است كه به آن عرض خود را محافظت كنی. و به تحقیق پیغمبر خدا جزاء خیر داد كعب بن زهیر را و گفت در عباس بن مرداس كه زبان او را از من قطع كنید [11] .

امر چهارم: در كتاب سابق و كتاب مناقب مروی است كه:

اعرابی به مدینه رسید. پس سؤال كرد از كریم ترین ناس به مدینه. پس او را دلالت به سوی حسین نمودند. پس اعرابی داخل مسجد شد. پس یافت آن جناب را كه در نماز است پس در مقابل آن جناب ایستاد و این ابیات را انشاد نمود:



لم یخب الان من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقة



ناامید الان نیست هر كه بتو امید داشت و هر كه حركت داد از نزد در خانه ی تو حلقه را.



أنت جواد و أنت معتمد

أبوك قد كان قاتل الفسقة



توئی بخشنده و توئی محل اعتماد. پدر تو به تحقیق كه كشنده ی فاسقین بود.



لو لا الذی كان من اوائلكم

كانت علینا الجحیم منطبقة



اگر نبود كارهای پیشینیان شما هر آینه دوزخ بر ما منطبق بودی.

پس امام حسین سلام نماز گفت و فرمود: ای قنبر! آیا از مال حجاز چیزی باقی است؟ عرض كرد: بلی، چهار هزار دینار موجود است. پس آنجناب فرمود كه آنها را بیاور كه برای آنها آمده است كسی كه سزاوارتر به آنها است از ما. پس از آن، برده ی خود را از بدن برآورد و دنانیر را در آن گذاشت، و دست خود را از شكاف در به جهت خجالت از اعرابی بیرون كرد و این ابیات را انشاد فرمود:



خذها، فانی الیك معتذر

و اعلم بأنی علیك ذو شفقة




بگیر، ای اعرابی، این دنانیر را، پس بدرستی كه من به سوی تو عذر جوینده ام. و بدانكه، بدرستی كه من بر تو صاحب شفقتم.



لو كان فی سیرنا الغداة عصا

أمست سمانا علیك مندفقة



در سیر ما در صبحگاه تكیه گاهی بود، یعنی اگر پادشاهی می داشتیم، هر آینه، شام می نمود دست بخشش ما بر تو، در حالیكه آن دست ریزنده بود از عطاء و بخشش.



لكن ریب الزمان ذو غیر

و الكف منی قلیلة النفقة



این قدر است كه حوادث زمان، صاحب تغییر است و دست من كم نفقه است.

پس اعرابی آن دنانیر را گرفت و گریست، پس آن جناب به او فرمود كه شاید این كه عطای ما را كم شمردی! اعرابی گفت: نه، و لیكن چگونه خاك این جود تو را می خورد؟ یعنی چگونه خواهی مرد؟ و جود تو محو می شود! و پنهان می شود؟ [12] .

و همین حكایت و اشعار از حضرت امام حسن نیز مروی است. و محتمل است این كه محمول بر تعدد واقعه باشد. مجملا اعرابی را گمان آن بود كه چون قاعده ی ابناء روزگار بر آن استقرار یافته است كه اگر كسی از دنیا برود، سیما اگر از بزرگان باشد، مردم جمع می شوند و او را غسل می دهند و حنوط می كنند و كفن بر بدن او می پوشانند و او را با عزت و احترام تمام در لحد می خوابانند، پس خیال اعرابی آن بود كه امام حسین را هم چنین می كنند. لهذا گریه كه حیف است كه چنین دستی به زیر خاك رود. اما نمی دانست كه چندین هزار زخم بر او می زنند و اسب بر بدن او می دوانند، و استخوان های او را خرد می كنند، آیا اعرابی كجا بود در صحرای كربلا ببیند كه چگونه بجدل بن سلیم انگشت او را به جهت انگشتری قطع می كند! و ببیند كه ساربان لعین


همین دست را از بدن جدا می كند و بدن پاره ی تن پیغمبر را برهنه بر روی خاك می اندازند و كسی او را دفن نمی كند.

بنابر روایت سید رضی الدین ابن طاووس در كتاب ملهوف اینكه:

چون آن جناب را شهید كردند، پس شروع به غارت نمودند: پیراهن او را اسحق بن حوبه خضرمی ملعون برداشت كه زیاده از صد موضع پاره بود از ضرب نیزه و تیر و شمشیر و پس او را پوشید و به آزار برص مبتلا شد، زیر جامه ی او را بحر بن كعب تمیمی برداشت، پس زمینگیر شد، عمامه ی آن جناب را اخنس بن مرشد بن علقمه خضرمی برداشت. (بعضی گویند جابر بن یزید ازدی برداشت)؛ نعلین او را اسود بن خالد گرفت، بجدل بن سلیم كلبی ملعون خواست انگشتر آن حضرت را بردارد از انگشت بیرون نمی آمد، زیرا كه از بس زخم داشت ورم كرده بود، آن ملعون انگشت مبارك او را برید و انگشتر را برداشت. و قطیفه [ای] از خز داشت آن را قیس بن اشعث برداشت، زره او را عمر بن سعد حرامزاده برداشت؛ بعضی گویند شمشیر او را قلانس نهشلی برداشتم و این شمشیر ذوالفقار نبود زیرا كه ذوالفقار و سائر ذخائر نبوت را آن جناب به نزد ام سلمه گذاشت كه بعد از مراجعت اسراء به حضرت سید سجاد برساند [13] .

صاحب منتخب از سعد بن مسیب روایت می كند كه:

بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء حج گذاردم دیدم كسی را كه دستهای او بریده است و روی او چون شب تاریك سیاه است و پرده ی كعبه را گرفته است و می گوید خدایا! مرا بیامرز به حق خانه ی كعبه! اگر چه می دانم كه مرا نمی آمرزی؛ اگر چه ساكنان آسمان و زمین و جمیع مخلوقات تو شفاعت من نمایند زیرا كه گناه من بزرگ است. پس چون طواف به جای آوردیم مردم به دور او جمع


شدند. پس به او گفتم كه وای بر تو! اگر ابلیس نیز باشی روا نباشد كه از رحمت خدا مأیوس باشی. آیا تو كیستی و گناه تو چیست؟! پس گریه كرد و گفت: من خود را بهتر می شناسم و به گناه خود آگاهم. گفت برای ما بیان كن. گفت: من جمال [14] حضرت امام حسین بودم چون به همراه آن حضرت از مدینه به عراق آمدم می دیدم كه هر وقت آن جناب اراده ی وضوء داشت برای نماز زیر جامه ی خود را به نزد من می گذاشت. پس من می دیدم كه بند بسیار خوبی دارد كه از درخشیدن چشمها را تار می كرد. و من همیشه آرزوی آن را داشتم تا اینكه به كربلا رفتم و آن جناب شهید شد، من در مكانی مخفی شدم، چون شب در آمد، بیرون آمدم. دیدم آن معركه نورانی است و مثل روز است و كشتگان بر روی زمین افتاده اند. پس من به طلب بند زیر جامه در میان كشتگان گردیدم. دیدم فرزند فاطمه بر رو در افتاده و سر بر بدن ندارد و نور او می درخشد و در خون خود غوطه ور است. گفتم قسم به خدا كه همین حسین است. دیدم بند زیر جامه باقی است، خواستم بردارم دیدم گره بسیار بر آن زده بود. پس یك یك را گشودم تا اینكه یك گره باقی ماند. خواستم آن را نیز بگشایم دیدم آن مظلوم بی كس دست راست خود را دراز كرد و آن بند را گرفت. هرچه خواستم دست او را دور نمایم ممكنم نشد. پس نفس ملعونه ی من، مرا وا داشت كه چیزی پیدا كنم و دست او را قطع كنم. پس جستجو كردم تا اینكه قطعه [ای] از شمشیر پیدا كردم و بر دست او زدم تا اینكه دست او را از بند دست جدا كردم و آن دست بریده را به دور انداختم و دست خود را دراز كردم كه بند را بگشایم، دیدم دست چپ خود را دراز كرد و بند را محكم گرفت و نتوانستم كه دست او را دور كنم، همان شمشیر شكسته را برداشتم و آنقدر بر دست آن مظلوم زدم كه آن دست را نیز از بند دست جدا كردم؛ و خواستم كه بند را بردارم ناگاه زمین كربلا به لرزه در آمد و آسمان به حركت آمد به یكدفعه


غوغا و فریاد و ناله [ای] به گوشم آمد. شنیدم گوینده [ای] می گوید: وای پسرك من! وای كشته شده ی من! وای ذبح شده ی من! وای حسین من! وای غریب من! ای پسر جان! تو را كشتند و تو را نشناختند و از آشامیدن آب تو را منع كردند. جمال گوید: این حالت را دیدم ضعف بر من مستولی شد و خود را در میان كشتگان انداختم. ناگاه سه مرد را دیدم با یك زنی؛ در اطراف ایشان خلق بسیاری ایستاده بودند و زمین پر شده بود از صوتهای مردم و پرهای ملائكه، ناگاه یكی از ایشان می گفت: ای پسرك من! ای حسین! فدای تو باد جد تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو! به یك دفعه آن بدن پاره پاره نشست و سر او آمد و بر بدن او قرار گرفت و می گفت: لبیك! ای جد من، رسول خدا، و ای پدر من، ای امیرالمؤمنین، و ای مادر من، ای فاطمه زهرا، و ای برادر من، ای كشته شده به زهر جفا، بر شما باد از من سلام! پس از آن گریست و گفت: ای جد بزرگوار! كشتند قسم به خدا مردان ما را! ای جد بزرگوار! برهنه كردند زنان ما را! ای جد بزرگوار! به غارت بردند قسم به خدا اموال ما را! ای جد بزرگوار! ذبح نمودند قسم به خدا اطفال ما را! ای جد بزرگوار! گران است، قسم به خدا، این كه ببینی حال ما را و آنچه كفار به ما كردند! پس به دور او نشستند و بر مصیبت او گریستند؛ و حضرت فاطمه گفت ای پدر من، ای رسول الله! آیا نمی بینی آنچه امت تو با فرزند من نمودند؟! آیا اذن می دهی كه از خون ریش او بردارم و پیشانی خود را خضاب نمایم و ملاقات نمایم خدا را در حالتی كه خضاب شده باشم به خون فرزندم حسین؟ پس فرمود كه بگیر! فاطمه از آن خون گرفت و بر پیشانی خود مالید. و دیدم كه جناب رسول و امیرالمؤمنین و حسن از خون ریش حسین گرفتند و بر گلوها و سینه ها و دستها تا مرفق مالیدند و شنیدم كه پیغمبر فرموده: فدای تو شوم، ای حسین! قسم به خدا گران است بر من كه تو را با سر جدا شده و جبین به خاك آلوده و حلق بریده و بر رو افتاده كه ریگ و غبار بیابان لباس تو شده و تو كشته شده باشی؛ و كف دستهای تو بریده شد! ای پسرك من! كه دست راست و چپ تو را


برید؟ پس حضرت سیدالشهداء عرض كرد كه: با ما جمالی بود و طالب بند زیر جامه من شده بود. بعد از كشتن من خواست كه بند را بردارد. به دست خود آن بند را گرفتم كه مبادا عورت من ظاهر شود پس با شمشیر شكسته دستهای مرا قطع كرد و خواست كه بند را بگشاید چون تو را دید خود را در میان كشتگان انداخت. چون پیغمبر كلام امام حسین را شنید، گریست گریستن سختی. و در میان كشتگان آمد؛ و مقابل من ایستاد و فرمود: مرا با تو چكار بود، ای جمال؟ دستی را بریدی كه مكرر جبرئیل و ملائكه می بوسیدند و اهل آسمان و زمین به آن بركت می جستند. آیا بس نبود به ذلت و خواری كه این ملاعنیان به او كرده بودند؟ و زنانش را اسیر كردند و بدن او را به زیر سم اسبان پاره پاره كردند؟ خدا روی تو را سیاه كند، ای جمال در دنیا و آخرت و دستها و پاهای تو را قطع كند و تو را در سلك خون ریزندگان بگرداند! پس هنوز دعای آن جناب تمام نشده بود كه دستهای من شل شده و روی من سیاه شد و اكنون به خانه ی كعبه به طلب شفاعت آمده ام، و می دانم كه مرا نمی آمرزد هرگز. پس در مكه نماند كسی مگر اینكه این خبر را شنید و تقرب جست به خدا به لعنت كردن او. هر كس می گفت: بس است تو را آن كاری كه كردی، ای لعین [15] .

امر پنجم: صاحب مناقب از شعیب بن عبد الرحمن خزاعی روایت داشته كه گفت:

یافته شد بر پشت حسین بن علی در روز كربلا اثری. پس سؤال كردند حضرت سید سجاد را از سبب آن. پس آن جناب فرمود كه حضرت سیدالشهداء انبان [16] بر پشت می گرفت و به سوی منزلهای زنان بیوه و كودكان


یتیم و گدایان می برد [17] .

امر ششم: از عبدالرحمن سلمی منقول است - چنان كه در مناقب مسطور است - كه:

تعلیم كرده بود فرزند حسین را سوره ی حمد را. پس آن كودك چون سوره ی حمد را به نزد پدر خود تلاوت كرد آن جناب آن معلم [را] هزار دینار و هزار هزار حله

[18] عطا فرمود و دهان او را پر در كرد. پس به آن حضرت در این باب سخن گفتند. آن جناب فرمود كه به كجا واقع می شود این چیزی را كه به او عطا كردم از تعلیم او و این ابیات را انشاد نمود:



اذا جادت الدنیا علیك فجد بها

علی الناس طرا قبل أن تنفلت



در زمانی كه دنیا به تو رو آورد، پس جود و بخشش كن به آن بر مردمان همه پیش از اینكه دنیا از تو رو گرداند.



فلا الجود یفنیها اذا هی أقبلت

و لا البخل یبقیها اذا ما تولت



پس نه بخشش فانی می كند دنیا را در زمانی كه دنیا رو آورد و نه بخل باقی نگه می دارد دنیا را در زمانی كه اعراض كرد. [19] .

امر هفتم: صاحب مناقب گفته كه روایت شده است كه:

از حسین بن علی - علیه السلام - كه صحیح است قول پیغمبر، كه افضل اعمال بعد از نماز ادخال سرور است در قلب مؤمنین به چیزی كه گناهی در او نباشد. پس به درستی كه دیدم من غلامی را كه اكل می كرد با سگی. پس من به او گفتم كه چرا چنین می كنی؟ گفت كه من مغمومم، طلب می كنم سرور را به سرور او، زیرا كه صاحب من یهودی است و من می خواهم كه از او جدا شوم.


پس حضرت حسین به خانه ی صاحبش آمد و دویست دینار برای قیمت آن غلام آورد. پس یهودی عرض كرد كه این غلام به فدای قدم شما است و این بستان را نیز به او بخشیدم و مال را به شما رد كردم. آن جناب فرمود كه من مال را به تو بخشیدم، یهودی گفت كه من قبول كردم این مال او و به این غلام بخشیدم. پس حسین فرمود كه من آزاد كردم غلام را و اینها همه را به او بخشیدم. پس زن یهودی گفت كه من مسلمان شدم و مهر خود را به شوهر خود بخشیدم. پس یهودی گفت كه من مسلمان شدم و این خانه را هم به این زن بخشیدم [20] .

امر هشتم: علامه ی مجلسی از كتاب كشف الغمه روایت كرد كه:

غلامی از غلامان حضرت سیدالشهداء جنایتی كرد كه مستوجب عقاب می شد. آن جناب امر فرمود كه او را بزنند. پس گفت كه ای آقای من! (و الكاظمین الغیظ)! آن جناب فرمود كه دست از او بدارید! آن غلام عرض كرد: ای آقای من! (و العافین عن الناس)! آن جناب فرمود كه از تو عفو نمودم. آن غلام عرض كرد كه ای مولای من! (و الله یحب المحسنین)! [21] آن جناب فرمود كه تو را آزاد كردم و برای تو است ضعف [22] آنچه را كه به تو می دادم [23] .

امر نهم: صاحب كشف الغمه روایت داشته كه:

انس گوید من در نزد حسین بودم كه كنیزی داخل شد و یك طاقه [ای] از ریحان به تعارف آورد. آن جناب به آن كنیز گفت كه تو آزادی. پس من گفتم كه ریحان را آن مقدار نیست كه تو او را آزاد كنی. آن جناب فرمود: خدا ما را


چنین ادب داد. خدا فرمود: (و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها) [24] و احسن از آن طاقه ی ریحان آزادی آن است. [25] .

امر دهم: علامه ی مجلسی از جامع الاخبار از اسانید اخطب خوارزم كه مشاهیر علمای عامه است در كتابی كه در فضل آل رسول نوشته است ذكر كرده كه:

اعرابی به سوی امام حسین آمد. پس عرض كرد كه یابن رسول الله! من دیه ی كامله را ضامن شدم و عاجز شدم از اداء آن. پس پیش خود گفتم كه اكرم ناس را از آن سؤال می كنم و كرم دارتر از اهل بیت پیغمبر ندیدم. پس حسین فرمود: ای برادر عرب! سؤال می كنم تو را از سه مسأله، پس اگر جواب دادی از یكی از آنها ثلث مال را به تو می دهم؛ و اگر از دو مسأله از آنها جواب دادی دو ثلث مال را به تو می دهم؛ و اگر از هر سه مسأله جواب دادی همه ی مال را می دهم. اعرابی عرض كرد كه ای پسر پیغمبر! آیا مثل تو از مثل من سؤال می كند و حال اینكه تو از اهل شرف و علم می باشی؟! پس حسین فرمود: بلی. شنیدم از جدم رسول خدا كه معروف به قدر معرفت است. پس اعرابی گفت كه سؤال كن از هر چه خواهی، پس اگر جواب گفتم و الا از تو یاد می گیرم و قوتی نیست مگر به خدا. پس حسین فرمود كه كدام یك از اعمال افضل است؟ پس اعرابی عرض كرد: ایمان به خدا. آن جناب فرمود: پس نجات از مهلكه چیست؟ پس اعرابی عرض كرد كه اعتماد به خدا. پس حسین فرمود: پس چه زینت می دهد مرد را؟ پس اعرابی عرض كرد: علمی كه با او حلم باشد. پس حسین فرمود كه: اگر آن را نداشته باشد؟! آن جناب فرمود: مالی كه با او مروت باشد. پس فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟ اعرابی عرض كرد: فقری كه با او صبر باشد. پس آن حضرت فرمود: اگر آن را نداشته باشد؟ اعرابی عرض كرد


كه پس صاعقه از آسمان به زیر آید و او را بسوزاند، زیرا كه او سزاوار سوزاندن است. پس حسین خندید و كیسه را به نزد او انداخت كه هزار دینار در آن بود و انگشتر خود را بدو داد كه نگین او دویست درهم قیمت داشت. و فرمود كه ای اعرابی! دنانیر را به طلب خواهان بده و انگشتر را در نفقه ی خود صرف كن. پس اعرابی آنها را اخذ نمود و فرمود: (الله اعلم حیث یجعل رسالته)

[26] . [27] .

امر یازدهم: از كتاب مناقب آل ابی طالب مروی است كه گفت:

حسن بصری گفته است كه حسین بن علی بزرگواری بود زاهد، پرهیزكار، صالح، خوش خلق. پس رفت روزی با اصحابش به سوی بستانی كه داشت، و در آن باغ غلامی از آن حضرت بود كه اسم او صافی بود. پس چون آن حضرت به نزدیك بستان رسید، دید كه آن غلام نشسته است نان می خورد. پس آن جناب نظر به او نمود و در پشت درخت خرمائی نشست كه غلام او را نبیند. پس آن غلام، گرده نان را برمی داشت و نصف آن را به جانب سگی كه در آن جا بود می انداخت و نصف دیگر را می خورد. آن جناب از كار آن غلام تعجب نمود.پس چون از خوردن فارغ شد، گفت: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است. خدایا! ببخش مرا و ببخش آقای مرا و بركت به او بده، چنان كه بركت دادی به ابوین او، به رحمت تو ای رحم كننده ترین رحم كنندگان. پس حضرت سیدالشهداء برخاست و فرمود: ای صافی! پس آن غلام با فزع تمام برخاست و عرض كرد ای آقای من و آقای مؤمنین تا روز قیامت! من شما را ندیده بودم از من عفو كن. آن جناب فرمود كه تو مرا حلال كن ای صافی، زیرا كه داخل شدم در باغ تو به غیر اذن تو. صافی عرض كرد: ای آقای من! این سخن را از راه كرم و بزرگی می فرمایی. آن جناب فرمود كه من دیدم نصف نان


خود را تناول نمودی و نصف دیگر را به سگ می دادی این چه معنی داشت؟ غلام عرض كرد كه این سگ در هنگام غذا خوردن مرا نگاه می كرد، پس من حیا كردم از او، ای آقای من، به جهت اینكه نگاه به من می كرد، و حال اینكه سگ از تو بود، محافظت می كرد بستان شما را از دشمنان؛ و من غلام تو بودم و او سگ تو بود، خوردیم با هم روزی تو را. پس آن جناب به گریه در آمد و فرمود: حال كه چنین است، پس تو آزادی در راه خدا. بخشیدم به تو هزار تومان را به رضا و خواهش دل خودم. غلام عرض كرد: چون مرا آزاد كردی، می خواهم به خدمت گذاری بستان تو مشغول باشم. آن جناب فرمود كه كریم چون به كلامی تكلم كند باید به فعل آن را تصدیق كند. آیا نگفتم وقتی كه داخل بستان شدم این كه مرا حلال كن كه بی اذن تو داخل شدم در باغ تو؟! پس قول خود را تصدیق كردم و بستان را به تو بخشیدم با آنچه در بستان است جز این كه این اصحاب من كه با من آمده اند به جهت خوردن خرما و رطب آمده اند. پس ایشان را امروز میهمان خود بكن، و به جهت خاطر من اكرام بكن. خدای تعالی اكرام كند تو را در روز قیامت و مبارك كند از برای تو در حسن خلق تو و ادب تو! پس آن غلام گفت: اگر بستان خود را به من بخشیدی پس من آن را وقف كردم از برای اصحاب شیعیان تو.

امر دوازدهم: از كتاب تحفة العقول منقول است كه:

مردی از حضرت امام حسین حاجت خواست. آن جناب فرمود كه سؤال تو مرا بزرگ است در نزد من و معرفت من به آنچه واجب است برای تو بزرگ است بر من، و دست من عاجز است از اینكه برساند تو را به آنچه تو سزاوار به آن می باشی، و هر چه، كسی در راه خدا دهد كم است؛ و نیست در ملك من آنقدر كه وفا كند شكر تو را، پس اگر قبول كردی آنچه را كه مقدور من است، پس مرا از كلفت در آوردی. پس آن مرد گفت: ای پسر رسول خدا! هر چه عطا فرمائی قبول می كنم و تو را شكر می گویم و عذر تو را قبول می كنم. پس آن


جناب وكیل خرج خود را طلبید و با او محاسبه نمود بر نفقات و اخراجات؛ پس پنجاه هزار درهم فاضل آمد، حضرت آن را خواست و فرمود پانصد دینار در كجا است. به آن مرد سائل عطا فرمود و به او فرمود كسی را بیاور كه مال را بردارد برای تو. پس آن مرد حمال چندی آورد. پس آن جناب رداء مبارك خود را به كرایه ی حمال داد كه آن درهم و دینار را برای او بردارند. پس یكی از غلامان آن جناب عرض كرد: قسم به خدا، در نزد ما یك در هم باقی نماند! آن جناب فرمود كه من امیدوارم كه به فعل من خدای تعالی اجر بزرگ كرامت فرماید.

امر سیزدهم: صاحب كتاب تحفة الطلاب روایت كرد از كتاب فضایل خوارزمی كه:

حضرت امام حسن - علیه السلام - وقتی به سفری بیرون رفت و راه را گم كرد در شب. پس به شبان گوسفندان رسید. شب را در آنجا به سر برد، و آن مرد او را اكرام نمود. چون صبح شد، راه را به او نمود. پس حضرت امام حسن به آن شبان فرمود كه من به سوی قریه [ای] از قرای خود می روم و بعد از آن به مدینه برمی گردم. و وقتی قرار داد كه شبان بیاید و حضرت حسن او را مكافات نماید. چون آن وقت رسید حضرت امام حسن را مانع روی داده كه نتوانست به مدینه برگردد. پس آن شبان به نزد امام حسین آمد و گمان كرد كه امام حسن است. عرض كرد: من آنم كه در فلان شب در نزد من به سر بردی و مرا وعده كردی كه به نزد تو آیم، پس علاماتی ذكر كرد. حضرت حسین دانست كه آن امام حسن بود كه در نزد او به سر برده. پس آن جناب فرمود: چه قدر گوسفند داری؟ عرض كرد: سیصد گوسفند از آقای خود دارم. پس آن جناب به سوی آقای آن غلام فرستاد و او را ترغیب كرد تا گوسفندان و غلام را از او خرید و غلام را آزاد كرد و گوسفندان را به او بخشید، به جهت مكافات آنچه با برادرش كرده بود. و فرمود كه آن كسی كه در نزد تو شب به سر برده بود برادر من حسن بود و من مكافات كردم تو را به آن كاری كه با برادرم كردی.


امر چهاردهم: در همان كتاب سابق الذكر گفته كه:

امام حسن و امام حسین بیرون رفتند در سفری به جهت كاری كه داشتند. پس هر دو تشنه شدند، پس مرور كردند به زنی پیر كه در خیمه ی خود بود. فرمودند: آیا چیزی داری كه بیاشامیم؟ عرض كرد: بلی. پس شتر را در خیمه ی او خوابانیدند. و آن زن بزی داشت. عرض كرد كه شیر این بز را بیاشامید، پس ایشان شیر آن بز را آشامیدند. آن دو جناب فرمودند كه آیا طعامی داری یا نه؟ عرض كرد كه جز این بز چیزی ندارم یكی از شما آنرا ذبح نماید تا من او را بپزم و به خدمت شما آورم. پس آن را ذبح نمودند. آن زن گوشت او را پخت و به نزد آن دو بزرگوار آورد و ایشان خوردند و قیلوله به عمل آوردند تا سرد شدند. پس فرمودند كه ما كسانی از قریش می باشیم، به راهی می رویم. چون به سلامت برگشتیم، به نزد ما بیا تا تو را احسان كنیم. پس آن دو جناب رفتند و شوهر آن زن آمد گفت: بز ما كجاست؟ پس آن زن كیفیت احوال را به شوهر خود گفت. آن مرد آن زن را زد و سر آن زن را شكست و گفت بز مرا كشتی برای كسانی كه ندانستی كیانند و می گوئی از قریش بودند. مدتی نگذشت كه آن زن و شوهر به جهت حاجتی به مدینه آمدند. چون امام حسن آن زن را دید او را شناخت و فرمود: آیا مرا می شناسی؟ عرض كرد: نه. پس آن حضرت كیفیت بز را بیان كرد. آن زن عرض كرد: پدر و مادرم فدای تو باد، تو همان مرد می باشی؟! فرمود بلی پس فرمود كه آیا رفیق مرا ملاقات كردی؟ عرض كرد: نه. آن جناب فرمود تا هزار گوسفند از گوسفند صدقه خریدند و به آن زن داد و هزار دینار نیز به او بخشید و كسی را به همراه ایشان روانه كرد و ایشان را به نزد امام حسین آورد. آن جناب از فعل و اعطاء امام حسن سؤال كرد پس آن جناب نیز هزار گوسفند و هزار دینار به او عطا فرمود.

امر پانزدهم: صاحب كتاب منتخب می گوید روایت شده است كه:

حضرت امام حسین - علیه السلام - نشسته بود در مسجد بعد از وفات برادرش


امام حسن؛ و عبدالله بن زبیر در ناحیه [ای] نشسته بود و عتبة بن ابی سفیان نیز در ناحیه [ای] دیگر نشسته بود. پس اعرابی آمد و بر شتر سرخ موئی نشسته بود. پس شتر را به در مسجد خوابانید و داخل مسجد شد. پس به نزد عتبه بن ابی سفیان ایستاد و بر او سلام كرد. پس عتبه جواب سلام او را گفت. پس اعرابی گفت: بدان كه من كشتم پسر عمی را كه داشتم از روی عمد؛ حال از من مطالبه ی دیه می نمایند. پس آیا به من چیزی عطا می نمائی؟ پس عتبه سر برداشت و به غلام خود گفت كه صد درهم به او بده پس اعرابی به غضب آمد و گفت من نمی خواهم مگر تمام دیه را. پس از او در گذشته و به نزد عبدالله بن زبیر آمده و گفت از من مطالبه ی دیه می نمایند آیا چیزی به من عطا می نمائی؟ عبدالله بن زبیر به غلام خود گفت كه دویست درهم به او عطا كن. پس اعرابی در غضب شد و گفت من نمی خواهم مگر تمام دیه را. پس، از او درگذشت و به نزد حضرت امام حسین آمد و گفت ای پسر پیغمبر! پسر عمی داشتم او را كشتم و از من مطالبه ی دیه می نمایند. آیا چیزی به من عطا مینمائی؟ آن جناب فرمود كه ما قومی هستیم كه نمی دهیم معروف را مگر به قدر معرفت. پس اعرابی عرض كرد: سؤال كن از هر چه می خواهی. پس آن جناب فرمود: ای اعرابی! چیست نجات از مهلكه؟ عرض كرد: توكل بر خدای تعالی. فرمود: كدام همت بالاتر است؟ عرض كرد: اعتماد به خدا. فرمود: چه چیز است كه بنده به آن متحصن می شود؟ عرض كرد: محبت به شما اهل بیت. فرمود: چه چیز است كه زینت می دهد مرد را بهترین زینت؟ عرض كرد: علم و عمل كه زینت دهد او را حلم. فرمود كه اگر آن را نداشته باشد؟! عرض كرد: سخائی كه او را زینت دهد حسن خلق. فرمود كه آن را نداشته باشد؟! عرض كرد: معرفتی كه زینت دهد او را عفت. فرمود اگر آن را نداشته باشد؟ عرض كرد: شجاعتی كه زینت دهد آن را ترك عجیب. گفت: اگر آن را نیز نداشته باشد؟ عرض كرد: قسم به خدا، ای پسر رسول خدا، اگر هیچ یك از این خصال را نداشته باشد، پس مرگ بهتر است از برای او از زندگانی دنیا! پس آن جناب امر كرده ده هزار


درهم به او دادند و فرمود: این برای دین تو است، و ده هزار درهم دیگر نیز داد، فرمود كه این برای نیكوئی حال تو و نفقه ی عیال تو است. پس اعرابی این اشعار را انشاد كرد:



طربت و ما هاج لی مغبق

و لا بی مقام و لا معشق



خوشحال شدم، و به هیجان نمی آید برای من محل سیراب شدن. یعنی هرگز تشنه نمی شوم و به هیجان نمی آید به من مقامی و نه محل عشقی.



و لكن طربت لآل الرسول

فلذتی الشعر و النطق



لیكن خوشحال شدم بر آل رسول. پس لذت دارد برای من شعر و سخن گفتن.



هم الأكرمون هم الأنجبون

نجوم السماء بهم تشرق



ایشان اكرم ناس باشند، ایشان نجیب ترین مردمان باشند. ستارگان آسمان به سبب ایشان می درخشد.



سبقت الأنام الی المكرمات

و أنت الجواد فلا تلحق



پیشی گرفتی مردمان را از صفات كریمه و تو صاحب جودی كه كسی در جود ملحق به تو نخواهد شد.



أبك الذی ساد بالمكرمات

فقصر عن سبقه السبق



پدر تو كسی بود كه بزرگ بود به سبب او صفات حمیده، پس قاصر شدند از پیشی گرفتن او پیشی گیرندگان.



بكم فتح الله باب الرشاد

و باب العثار بكم یغلق



به سبب شما گشود خدای تعالی در رستگاری و هدایت را و در لغزش و ظلالت به سبب شما بسته می شود [28] .

امر شانزدهم: روایت شده است كه:


آن جناب روزی سؤال كرد از فقیری و از اسم پدرش. پس از آن فرمود كه در دیوان پدرم یافته ام كه فلان قدر مدیون پدر تو بود. پس آن مبلغ را به او داد.

و به این جهت چنین كرد كه آن فقیر مبادا خجالت بكشد.

امر هیفدهم: شهید ثالث در كتاب مجالس المتقین ذكر كرده كه:

یكی از شیعیان با طبیب نصرانی، كه از محبان یزید بود همسایه بود، و همیشه مناقب و مفاخر آن جناب را به نزد طبیب بیان می كرد، طبیب در مقام امتحان برآمد. تا وقتی طفل یتیمی مادرش بیمار شد. آن طفل به نزد طبیب آمد و استعلاج نمود. آن طبیب گفت: علاج آن جگر اسب است. آن طفل گفت كه اسب برای من كجا است؟ گفت: از امام حسین طلب كن. آن طفل یتیم به نزد آن جناب رفت و كیفیت را معروض داشت. آن جناب اسبی را برای او ذبح كرد و جگرش را داد مادرش آن را خورد. سودی نبخشید. باز به نزد طبیب رفت، كیفیت را به او اعلام نمود طبیب گفت: آن اسب باید به فلان رنگ باشد. باز به نزد حضرت آمد. آن جناب به همان رنگ اسب ذبح نمود. باز سودی نبخشید. طبیب رنگ دیگر گفت؛ تا اینكه هفت اسب را آن جناب ذبح كرد. پس طبیب به نزد آن جناب آمد. آن حضرت در حضور او اسبان را زنده كرد. پس آن طبیب ایمان آورد و از دوستی یزید برگشت.


[1] مندوبات: مستحبات.

[2] اتصاف: صفت گرفتن، به صفتي موصوف شدن.

[3] قنوط: نااميدي، يأس.

[4] ابراهيم 12:14.

[5] آل عمران 146:3.

[6] غباوت: كند ذهني، غافلي، ناداني.

[7] ورك: استخوان سرين، كفل و سرين.

[8] نحل 23:16.

[9] تفسير العياشي 257:2.

[10] مناقب ابن شهر آشوب 65:4.

[11] بحار الانوار 189:44 و 190.

[12] بحار الانوار 190:44.

[13] الملهوف:180 - 177.

[14] جمال: شتربان.

[15] منتخب الطريحي:94 - 92.

[16] انبان: ظرف چرمي كه در آن زاد نگهدارند، كيسه اي از پوست گوسفند كرده درست از گوسفند برآورند.

[17] مناقب ابن شهر آشوب 66:4.

[18] حله: جامه ي نو.

[19] مناقب ابن شهر آشوب 66:4.

[20] مناقب ابن شهر آشوب 75:4.

[21] آل عمران 134:3.

[22] ضعف: دو برابر، هفتاد.

[23] بحار الانوار 195:44.

[24] نساء 86:4.

[25] كشف الغمه 243:2.

[26] انعام 124:6.

[27] بحار الانوار 197 - 196 :44.

[28] منتخب الطريحي:209 و 201.